شما مانند یک کودک زبان یاد نمی گیرید.
یکی از موضوعاتی که یقیناً با آن برخورد داشته یا از زبان افراد مختلف شنیده اید این است که بهتر است یک زبان جدید (زبان دوم و یا زبان خارجی) را مانند کودکان بیاموزید. این توصیه بیشتر از اینکه مفید باشد مضر است چونکه باعث می شود گران قیمت ترین دارایی شما یعنی زمانتان صرف دنبال کردن یک روش غلط در زبان آموزی گردد.
در ادامه با من همراه باشید تا با هم به بررسی این موضوع بپردازیم و فرضهای غلط موجود در این خصوص را تجزیه و تحلیل کنیم.
مطالعات و پژوهش های علمی نشان می دهد که مغز افراد بزرگسال و کودکان بسیار با هم تفاوت دارد. از دوره جنینی تا حدود سه سالگی مغز کودکان تغییرات قابل توجهی را تجربه می کند. در بدو تولد مغز کودک تعداد قابل توجهی سلول عصبی دارد که این میزان در سال اول دو برابر و در سه سالگی به حدود ۸۰ درصد حجم بالغ خود می رسد. از این منظر، مغز کودکان در مقایسه با مغز بزرگسالان از سطح انعطاف و سازگاری بالاتری برخوردار است که این موضوع باعث می شود کودکان زبان را راحت تر یاد بگیرند. توانایی مغز در ایجاد مسیرهای عصبی جدید و بازساماندهی خودش که به آن انعطاف عصبی (brain plasticity) گفته می شود، با بالا رفتن سن کاهش پیدا می کند. این بدین معناست که بزرگسالان در فراگرفتن صداها، گرامر، و واژگان یک زبان جدید با مشکل بیشتری مواجه هستند.
کودکانی که در یک محیط دو زبانه و یا چند زبانه بزرگ می شوند از همان اوان کودکی میزان مواجهه بیشتری با زبانهای دوم، سوم و … دارند. چراکه فرصت بیشتری برای شنیدن و استفاده از زبان های تحت یادگیری خود دارند، که این باعث می شود آنها زبان را راحت تر و به شکل طبیعی فرا بگیرند. ولی در مقابل، زبان آموزان بزرگسال این میزان مواجهه با زبان را به نسبت کودکان ندارند و به همین خاطر نیاز دارند که برای یادگیری آن زبان تلاش بیشتری بکنند.
بزرگسالان حساسیت و نگرانی بیشتری در ارتکاب اشتباهات و خطاهای زبانی دارند و همچنین از میزان خودآگاهی بالاتری هنگام استفاده از یک زبان برخوردارند. به همین جهت ممکن است بیشتر نگران قضاوت دیگران در مورد خود و یا درک نشدن منظور خود توسط دیگران باشند. در حالیکه در مقابل کودکان، عموماً تمایل بیشتری برای ریسک کردن و ارتکاب اشتباهات و خطاهای زبانی در یادگیری یک زبان جدید دارند.
بزرگسالانی که مشغول یادگیری زبان دوم یا زبان خارجی هستند ممکن است تحت تاثیر زبان مادری خود قرار بگیرند. این ممکن است یادگیری اصوات جدید و الگوهای گرامری که با زبان مادری آنها فرق دارد را برایشان سخت تر کند. اما کودکانی که هنوز درگیر فراگرفتن زبان مادری و اولیه خود هستند ممکن است کمتر تحت تاثیر زبان مادری قرار بگیرند و به همین خاطر راحت تر می توانند خود را با فرایندهای زبانی زبان دوم وفق دهند.
بخشی از این تفاوت بخاطر موضوعی به نام «ادراک مقوله ای یا طبقه ای» (Categorical Perception) است که اولین بار توسط گلدستون و هندریکسون (R. Goldstone and A. Hendrickson) در مقاله ای به همین نام در سال ۲۰۰۹ منتشر گردید و منظور از آن «پدیده ای است که تحت آن مقولاتی که در ذهن یک مشاهده گر قرار دارند بر شیوه ادراک وی تاثیر می گذارند».
تحقیقات انجام شده در این خصوص نشان می دهد که یادگیری یک زبان خاص بر الگوی تمایزبخش بین اصوات زبانی تاثیر می گذارد. به عبارت دیگر اگر شما زبان مادری خود را فرا گرفته باشید، آنگاه مقوله های صداهای زبان مادری را که به عنوان کودک فراگرفته اید شنیدن، درک و حتی یادگیری تفاوتهای صوتی و واجی زبانهای دیگر را در بزرگسالی برایتان دشوار می کند.
نمونه دیگر درک مقولات مربوط به رنگ است که در زبانهای مختلف با هم متفاوت است. اگر شما در زبان مادری و فرهنگی که بزرگ شده اید طبقه خاصی از رنگها را با اسامی خاصی یاد گرفته باشید در درک طبقه بندی آنها در زبان جدیدی که یاد می گیرید با مشکل مواجه خواهید شد. و برای آن کلمات مناسب پیدا نخواهید کرد.
بیشتر افراد بزرگسال به اندازه کودکان وقت و فرصت کافی برای زبان آموزی ندارند. به طور متوسط، یک کودک بعد از حدود ۳ الی ۴ سال می تواند به نظام زبان مادری خود تسلط پیدا کند و در سطح گسترده ای از زبان خود استفاده نماید و از این کار لذت برده و امورات خود را با آن مرتفع نماید. در صورتی که زبان آموزان بزرگسال معمولاً چنین فرصت طولانی ندارند که یک گوشه نشسته و زبان یاد بگیرند. در حقیقت شرایط عادی زندگی یک فرد بزرگسال امکان بروز چنین موقعیت ایده آلی برای زبان آموزی نمی دهد.
افراد بزرگسال به نسبت کودکان که در معرض ورودی های زبان مادری در ابعاد مختلفی هستند، چنین امکانی را ندارند و سطح ورودیهای زبانی دریافتی آنها در زبان جدید محدود است و این امکان را ندارند که خود را مانند کودکان غرق در زبان آموزی نمایند. مگر اینکه بخواهند مهاجرت کنند و در کشوری زندگی کنند که در حال یادگیری زبان آن هستند.
اما جنبه مثبت زبان آموزی بزرگسالان در مقایسه با کودکان این است که:
- بزرگسالان تجربه و دانش پیشینی از دنیای بیرون و مناسبات اجتماعی موجود دارند که به آنها کمک می کند از جهاتی یک زبان جدید را سریع تر درک کرده و بیاموزند. برای نمونه، ما از قبل می دانیم که موقعیت ها و مناسبات اجتماعی افراد به چه شکلی هست فقط هنوز نمی توانیم به زبان دوم آنها را بیان کنیم.
- همچنین، بزرگسالان در مقایسه با کودکان آگاهی بیشتری نسبت به سبک و استراتژی ها و ترجیحات یادگیری خود دارند که می توانند از آن به نفع خود استفاده نمایند. بزرگسالان می توانند هدف های یادگیری تعیین کنند، سطح پیشرفت خود در زبان آموزی را پایش و رصد نمایند و استراتژی های یادگیری خود را تنظیم نمایند.
- نیاز به گفتن نیست که بزرگسالان در مقایسه به کودکان از انگیزه بالاتری برای یادگیری یک زبان جدید برخوردارند که می تواند ناشی از دلایل شخصی یا شغلی آنها باشد. این میزان از انگیزه به زبان آموزان کمک می کند که تا بر چالش های یادگیری غلبه نمایند و در تداوم فرایند زبان آموزی بیشتر بکوشند.
- همچنین، زبان آموزان بزرگسال در مقایسه با کودکان به مهارتهای تفکر نقادانه توسعه یافته تری مجهز هستند که می توانند از آن برای یادگیری بهتر یک زبان بهره بگیرند. آنها می توانند الگوها و ساختارهای زبانی را تجزیه و تحلیل کرده، خطاهای زبانی را تشخیص داده و بین دانش پیشینی موجود خود و دانش جدید تعامل و ارتباط برقرار نمایند.
- نهایتاً اینکه زبان آموزان بزرگسال در مقایسه با کودکان مادامی که مسئولیت زبان آموزی خود را می پذیرند زبان آموزان مستقل تری قلمداد می شوند.
پس موفقیت کودکان در یادگیری یک زبان جدید شما را نترساند! بلکه دنبال منابع و فرصتهای موجود برای یادگیری و تمرین یک زبان جدید باشد و کنترل فرایند و سفر زبان آموزی خود را به دست بگیرید.
دیدگاهتان را بنویسید